عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد