یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو