مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو