در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی