«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
چقدر بد شده دنیا چقدر بد شدهایم
به جای گرمی آغوش، دست رد شدهایم
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است