به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست