گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد