بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش