سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش