بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش