تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟