به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم