به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم