همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر