شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر