كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما