تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما