آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است