خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا