در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم