ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم