تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم