آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم