مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم