برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم