هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم