چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم