وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟