آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود