یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود