در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود