آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند