حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم