سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها