تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را