تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش