صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش