ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش