صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش