یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت