قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت