گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت