بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت