قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت