قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت