سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت