امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت