لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد