سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت