سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش